جبهت
لغتنامه دهخدا
جبهت . [ ج َ هََ ] (ع اِ) پیشانی . جبهة :
دست بر سر زد و بر بر زد و بر جبهت
گفت بسیاری لا حول و لا قوت .
ابرو و جبهت او راست چو شمس اندر قوس
کله و طلعت او راست چو مه در عقرب .
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .
نکهت حوراست یا صفای صفاهان
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان .
خوی تب گل گل بر جبهت گلگون خطر است
آن صف پروین زآن طرف قمر بازدهید.
جهت را جعد بر جبهت شکستند
مکان را نیز برقع بازبستند.
رجوع به جبهة شود.
دست بر سر زد و بر بر زد و بر جبهت
گفت بسیاری لا حول و لا قوت .
منوچهری .
ابرو و جبهت او راست چو شمس اندر قوس
کله و طلعت او راست چو مه در عقرب .
سنائی .
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .
خاقانی .
نکهت حوراست یا صفای صفاهان
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان .
خاقانی .
خوی تب گل گل بر جبهت گلگون خطر است
آن صف پروین زآن طرف قمر بازدهید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 163).
جهت را جعد بر جبهت شکستند
مکان را نیز برقع بازبستند.
نظامی .
رجوع به جبهة شود.