ترجمه مقاله

جخد

لغت‌نامه دهخدا

جخد. [ ج َ ] (ق ) بزور. منتهی . حداکثر. بفرض حد اعلی . زورکی .مگر. این کلمه در میان عوام به این معنی متداول است چنانکه گویند: جخد آفتاب زده بود که ما به ده رسیدیم . جخد یک فرسخ رفته بودیم که قافله ای رسید. جخد توی پانزده سال رفته بود که داماد شد. بمال و وامال جخدیک ساعت بعد از ظهر بهوش آمد. (یادداشتهای مؤلف ). || دو بار عطسه که پیاپی افتد کسی را. دو عطسه ٔ پیاپی . مقابل صبر. این معنی در تداول عامه است و شاید از جهد عربی مأخوذ است . (یادداشت مؤلف ).
- صبر و جخد کردن ؛ نیت کردن که اگر این کار آغاز بکنم بد است ، صبر بیاید و اگر خوب است جخد بیاید. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله