ترجمه مقاله

جخش

لغت‌نامه دهخدا

جخش . [ ج َ ] (اِ) علتی باشد که بر گردن مردم ختلان و فرغانه افتد مانند دبه و آن را هیچ درمان نباشد و درد نکند. (فرهنگ اسدی ). چیزی باشد چون بادنجانی بزرگ یا چون دبه ای که بر گردن اهالی ختلان و فرغانه افتد و درد نکند، اما بریدن مخاطره باشد. (صحاح الفرس ). علتی باشد که ازگلو مانند بادنجان برآید و درد نکند و اگر ببرند بیم هلاک باشد و اکثر مردم گیلان و فرغانه را باشد. (معیار جمالی ). به معنی آخر جخج است ، و آن علتی باشد مانند بادنجان که از گلو و گردن مردم برآید و درد نکند و بریدن آن بیم هلاکت باشدو بیشتر مردم فرغانه و گیلان و مردم قلعه ٔ انگ دارند. (از برهان ). علت غر که مانند کدوئی در گلوی مردم از گوشت برآید و بیشتر در گلوی مردم فرغانه و سنار و کاونوک و چنگوان شود. (از شرفنامه ٔ منیری ). جَخ . (برهان ). چَخش . (شرفنامه ٔ منیری ). خرک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به این مترادفات شود :
آن جخش ز گردنش درآویخته گوئی
خیکی است پر از باده بیاویخته از بار.

لبیبی یا رودکی .


نبندد به بس در میان پای خصم
که بر گردنش بست ایام جخش .

شمس فخری .


ترجمه مقاله