ترجمه مقاله

جدا داشتن

لغت‌نامه دهخدا

جدا داشتن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور داشتن . منفرد ساختن . تنها داشتن :
چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماند
زو هم امروز بپرهیز و همیدار جداش .

ناصرخسرو.


|| متمایز داشتن . فرق گذاشتن بادیگران :
یکی مرد بد در دماوند کوه
که شاهش جدا داشتی از گروه
کجا جهن برزین بدی نام او
رسیده به هر کشوری کام او.

فردوسی .


چون معنی بیگانه که وحشت کند از لفظ
همخانه ٔ دل بود و ز دل خانه جدا داشت .

صائب (از ارمغان آصفی ).


ترجمه مقاله