ترجمه مقاله

جرجیس

لغت‌نامه دهخدا

جرجیس . [ ج ِ ] (اِخ ) نام پیغمبری از بنی اسرائیل . (منتهی الارب ). نام پیغمبری است که به انواع عقوبت او را میکشتند، باز به امر الهی زنده میشد و امت خود را دعوت میکرد. (غیاث اللغات )(آنندراج ). بلعمی آرد: و این جرجیس هم به ایام ملوک طوایف بود از پس عیسی بن مریم . وی مردی بود مسلمان وپارسا و از اهل فلسطین و بر دین عیسی بود و این دین از حواریان آموخته بود او بازرگانی کردی شهر بشهر بخواسته ٔ خویش ، چون سرسال شدی شمار اصل خواسته ٔ خویش برگرفتی و سود را همه به درویشان دادی و باز سرمایه را به کار بردی و گفتی اگر از بهر صدقه نبود من هیچ خواسته نخواستمی . و به زمین موصل ملک جبار بت پرستی بود که نام او داذیانه بود و بتی داشت نام او افلون ومردم آن دیار بیشتر بت پرست بودند و گروهی نیز مسلمان بودند و بر دین عیسی مسلمانی پنهان داشتند و جرجیس هم با این گروه بر دین عیسی بود و جرجیس و یارانش غمناک بودند از بهر آنکه مسلمانی پنهان بود و طلب کسی همی کردند که اندر زنهار او بباشند. جرجیس ایشان راگفت که داذیانه ملک موصل از همه ملکان بزرگتر است من او را هدیه های بسیار و خواسته ها برم تا خویشتن و شما را به زینهار او دهم تا اندر شام ایمن باشیم . پس جرجیس با یارانش و خواسته بیامدند بسوی داذیانه . وقتی رسیدند که داذیانه با همه ٔ حشم خویش و افلون از شهر بیرون رفته بود و آتشی بلند برکرده و هر کس که اندر شهر آمدی آن افلون را سجده بایستی کردن و هر که سجده نکردی ملک او را به آتش انداختی . پس جرجیس به دلش اندر افتاد که این ملک که چنین جور همی کند من خویش را از جمله ٔ این نکنم فروشوم و او را به خدای تعالی همی خوانم تا بگرود یا مرا به عذاب اندر بکشد تا ببهشت بروم که مرا بباید مردن . پس همه ٔ خواسته ها که باخود آورده بود به یاران داد و پیش ملک آمد و بایستاد،ملک گفت . تو کیستی و چه خواهی ؟ گفت : من بنده خدایم بیامدم تا ترا بگویم که از این بندگان چه خواهی که ایشان را عذاب کنی و ترا خدای آفریده است و روزی همی دهد و اکنون خلق خدای را همی گویی که پیش بت اندر سجود کنید که ترا از وی نه نفع است و نه ضر، ملک گفت : تو کیستی و پسر کیستی وز کجائی و چه نامی جرجیس گفت :من بنده ٔ خدایم و پسر بنده ٔ خدا، از حد شام همی آیم و نام من جرجیس است آمدم که ترا بخدای خوانم و نصیحت کنم تا خدای پرستی و بت را نپرستی . ملک گفت : این بت را سجده کن گفتا: من ملک زمین و آسمان را سجده کنم . و بدینگونه سخنان بین جرجیس و ملک بدرازا کشید تا آنجا که ملک گفت : اکنون حجت بر تو لازم گشت اگر این بت مرا سجده کنی و یا حجت پدید کنی و اگرنه ترا عذابی کنم از این همه سختر، جرجیس گفت حجت من پرستش خدای است که این بت را وی آفریده است . پس ملک فرمود تا چوبی فرو بردند بزمین و جرجیس را بدان بستند و برهنه کردند و با شانه های آهنین هر چه بر تن او گوشت بود فرود آوردند تا بمرد جرجیس دوباره زنده گشت و به انواع عقوبت او را همی کشتند و زنده میشد تا آنکه عذابی همه ٔ کافران را فراگرفت و بمردند و پیش از آن هم همه ٔ مسلمانان بدست آن کافران کشته شدند. (از ترجمه ٔ تاریخ طبری چ فرهنگ ص 858 ببعد) و رجوع بقصص الانبیاء و کامل ابن اثیر ج 1 ص 161 و مجمل التواریخ و القصص شود.
ترجمه مقاله