ترجمه مقاله

جرم

لغت‌نامه دهخدا

جرم . [ ج ِ ] (ع اِ) تن . (منتهی الارب ) (دهار). تن و جثه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بدن . (از متن اللغة). تن حیوان و جز آن . (ازاقرب الموارد). ج ، اَجرام . جُرُم . جُروم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَرمان . (اقرب الموارد). || گونه . || نای گلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلق . (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || آواز یا بلندی آواز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة). و منه : و ما عرفته الابجرم صوته ؛ ای بجهارته . (از اقرب الموارد). || رنگ . (ازذیل اقرب الموارد) (از متن اللغة). و فی الصحاح «قال ابوحاتم اولعت العامة بقولهم : فلان صافی الجرم ای الصوت او الحلق وخطّاء». (از ذیل اقرب الموارد). بنابر این در جمله ٔ فوق جرم به معنی لون و رنگ است نه به معنی صوت یا حلق . || جسم حیوان و جز آن . (از اقرب الموارد). جسم است جز آنکه بیشتر بر اجسام فلکی اطلاق میشود. سید سند در شرح ملخص گوید: «جرم همان جسم است و گاه آن را به اجسام فلکی اختصاص داده اند». (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 256). به معنی جسم است و اکثر اطلاق این کلمه بر فلکیات و معدنیات باشد و گاهی بر جوهر عضو حیوان نه بر مجموع جسم حیوان اطلاق شود. و اطلاق این لفظ بر علویات و سفلیات هر دو آید چون : جرم کوه ، جرم خاک ، جرم قمر و جرم خورشید. (از آنندراج ). ناظم الاطباء آرد: مأخوذ از تازی ، جثه و جسم و تن و ثفل و کره و آن را بر علویات و سفلیات هر دو اطلاق کنند. (ناظم الاطباء). ذرات و توده ٔ هر جسم که وزن آن در شرایط مختلف تفاوت پیدا میکند :
چو عهد عدو جرم آفاق تیره
چو تیغ یلان روی مریخ احمر.

ناصرخسرو.


زهره تابنده ز چرخ تیره جرم
همچو خالی از یقین بر روی ظن .

ناصرخسرو.


تا از بخارگیرد جرم هوا غبار
جرم هوای دولت تو بی غبار باد.

مسعودسعد.


در آفتاب اگر ذره قدرتی بودی
سیاه روی نگشتی ز جرم قرص قمر.

مسعودسعد.


هفت سیاره روانند ولیک از رفتن
ماه در رفعت و در جرم چو کیوان نشود.

سنائی .


وراست آن را ماند که عطر بر آتش نهد... و جرم آن سوخته شود. (کلیله و دمنه ).
زر خرد بزرگ قیمت را
هست جرمی عظیم و جرم حقیر.

خاقانی (دیوان ص 889).


در او جرم گردون چو در قعر قلزم
یکی ریگ پیروزه رنگ مدور.

خاقانی .


جرم اوشفاف و مستنیر از آن شد. (سندباد نامه ص 12).
بشب گفتی آن جرم گیتی فروز
دری بود از روشنایی بروز.

سعدی .


روزی که ز نعل مرکبان رفته
در زلزله جرم مرکز غبرا.

؟


|| مصطلح علمی : در مکانیک استدلالی ثابت شده است اگر دو نیروی F وسF مجزا از هم بریک نقطه اثر کند در آن نقطه دو حرکت از یکنوع ایجاد می کنند که نسبت شدت دو حرکت مساوی است با نسبت دو نیرو یعنی :

سgg = سFF و از آنجا سgسF = Fg


این نسبت بین نیروی مؤثر و شدت حرکت ایجاد شده را جرم آن نقطه می نامند یعنی :

m=Fg و آنجا از mg=F


در حالت خاص اگر p وزن جسم باشد و m جرم و g شدت حرکت ایجاد شده بر اثر وزن جسم ، داریم : mg=P از آنچه گذشت نتیجه میشود که جرم اجسام متناسب با وزن آنهاست ولی در عرف عام و زبان عمومی غالباً وزن معنای جرم بکار می رود و نیز از رابطه ٔ mg =P می توانیم با در دست داشتن g و P جرم جسم را اندازه بگیریم اگر ضریب انشتین را مثلث فرض کنیم D همواره جرم یک جسم در دستگاهی که با شدت v حرکت می کند بدین صورت در می آید:

1D * .m = MV


|| کره . فلک . توده : جوهر آب را بوساطت حرارت به جرم نار رسانید. (از سندبادنامه ص 1).
- جرم خاشاک ؛ توده ٔ خاشاک :
جرم خاشاک را از آن چه شرف
کآب دریاش بر زبر دارد.

انوری .


- جرم خاک ؛ کره ٔخاک . جرم زمین :
فرمان توچو آب روان باد در جهان
تا جرم خاک را شرف از نسل آدم است .

انوری .


ز آب محیط دید کمر بر میان خاک
از جرم خاک بست کمر بر میان آب .

خاقانی .


- جرم خور ؛ کره ٔ خورشید. جرم خورشید :
آفاق را از جرم خور هم قرص و هم آتش نگر
هم مطبخ و هم خوان زر هم میده سالار آمده .

خاقانی .


رجوع به جرم خورشید شود.
- جرم خورشید ؛ جرم خور. کره ٔ خورشید :
جرم خورشید را چه جرم بدانک
شرق و غرب ابتدا شر است و غر است .

خاقانی .


سر از البرز برزد جرم خورشید
جهان را تازه کرد آئین جمشید.

نظامی .


رجوع بجرم خور شود.
- جرم زحل ؛ کره ٔ زحل :
انجمند از بهر کلکش دوده سای
لاجرم جرم زحل حل کرده اند.

خاقانی .


از بلندیش فرق نتوان کرد
آتش دیدبان ز جرم زحل .

(از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 200).


- جرم زمین ؛ کره ٔ زمین . جرم خاک :
جرم زمین تا قرار یافت ز عدلت
بس نفس شکر کز هوام برآمد.

خاقانی .


و اخر بنفخ صور کند قهر کردگار
بند فلک گسسته و جرم زمین هبا.

خاقانی .


سخای او صفت آفتاب دارد راست
دهنده نور به جرم زمین و اوج سما.

سوزنی .


- جرم سهیل ؛ ستاره ٔ سهیل :
قطب فلک رکابش هست از کمال رتبت
جرم سهیل آمد چرم از پی دوالش .

خاقانی .


- جرم فلک ؛ آسمان .افلاک . کرات بالا :
مه را گرفته دیدم گفتم ز تیغ میر
جرم فلک پی سپر آهنین گریخت .

خاقانی .


- جرم کواکب ؛ ستارگان . کرات :
آنجاکه رفته بود هم اندرنهان بدم
تب لرزهای جرم کواکب ربوده بود.

خاقانی .


- جرم کیوان ؛ ستاره ٔ کیوان :
بگوش من فروگفت آنچه گر نسخت کنم شاید
صحیفه ٔ صفحه ٔ گردون و دوده جرم کیوانش .

خاقانی .


- جرم ماه ؛ کره ٔ ماه . جرم قمر. جرم مه :
در جرم ماه و قرصه ٔ خورشید ننگرم
هرگه که دیده ها شودم رهنمای نان .

خاقانی . رجوع بجرم مه شود.


- جرم مه ؛ کره ماه . جرم قمر. جرم ماه :
ایا شهی که ز تأثیر عدل تو بر چرخ
به جرم مه ندهد اجتماع مهر محاق .

خاقانی .


- جرم هلال ؛ ماه . هلال ماه :
صفرکن این برج ز جرم هلال
باز کن این پرده ز مشتی خیال .

نظامی .


ج ، اجرام :
گردون و هفت اجرام او تحت الشعاع جام او
فوق الصفه ز اکرام او دین مجد والا داشته .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 385).


افلاک را لباس مصیبت بساط گشت
اجرام را وقایه ٔ ظلمت حجاب شد.

خاقانی .


تاکه مشرف اوست اجرام فلک را از فلک
آن دو پیر نحس رحلت کرده اند از بیم او.

خاقانی .


رجوع به اجرام شود.
ترجمه مقاله