ترجمه مقاله

جری

لغت‌نامه دهخدا

جری . [ ج ِ را ] (از ع ، اِ) مأخوذ از تازی در فارسی ، یا جرا وظیفه و راتبه . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مخفف اجراء به معنی اجری ، اجراء، جیره ، جرایه است . رجوع به اجری شود :
گفت پیغمبر که ای طالب جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری .

مولوی .


چون جری کم آمدش در وقت چاشت
زد بسی تشنیع او، سودی نداشت .

مولوی .


عقل او کم بود و حرص او فزون
چون جرا کم دید شد تندو حرون .

مولوی .


دور از او وز همت او کاین قدر
از جری ام آیدش اندر نظر.

مولوی .


- جری خوار ؛ وظیفه خوار. راتبه بگیر. مواجب گیر :
مهمان و جری خوار قصر اویند
هم قیصر و هم امیر دیلم .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله