ترجمه مقاله

جزم

لغت‌نامه دهخدا

جزم . [ ج َ ] (از ع ، ص ) استوار و محکم و قطع و یقین . (ناظم الاطباء). یقین .(غیاث اللغات ). دل نهادن بر. نیت درست کردن بر. (یادداشت مؤلف ) : هرچه وی گوید همچنان است که از لفظ ما رود که آنچه گفتنی است در چند مجلس با ماگفته است و جوابها جزم شنیده . (تاریخ بیهقی ص 209).ایشان زهره نداشتندی که جواب جزم دادندی . (تاریخ بیهقی ص 215). سخت مشبع نبشته بود و نصیحتهای جزم کرد.(تاریخ بیهقی ص 455). همچنین با عزم و حزم جزم زی
همچنین با دست و طبع راد باش .

مسعودسعد.


که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. (گلستان ). فلان عزم کرده و نیت جزم آورده . (گلستان ).
چون نباشد ز شرع حکمی جزم
ظلم باشد بکشتن کس عزم .

اوحدی .


کسی را عزم ره چون جزم شد پیش
چو محبوسان بود در خانه ٔ خویش .

وحشی .


- بر خود جزم کردن ؛ بر خود هموار کردن . (ناظم الاطباء).
- جزم شدن ؛ محکم گشتن . (از ناظم الاطباء).
- جزم کردن ؛ قطع کردن . یقین کردن . (ناظم الاطباء).
- جزم و تصدیق کردن ؛ بر خودثبات و استواری را پایدار کردن . (ناظم الاطباء).
- عزم جزم ؛ عزم محکم و استوار. (ناظم الاطباء).
- عزم جزم کردن ؛ دل بر کاری نهادن . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله