ترجمه مقاله

جعفری

لغت‌نامه دهخدا

جعفری . [ ج َ ف َ ] (ص نسبی ، اِ) طلای خالص بود منسوب به جعفر نامی که کیمیاگر بوده است و بعضی گویند پیش از جعفر برمکی زر قلب سکه می کردند چون او وزیر شد حکم فرمود که طلا را خالص کردند و سکه زدند و به او منسوب شد. (برهان قاطع). به جعفر بلخی که به نام برمک مشهور است منسوب می باشد. (از نزهةالقلوب ). منسوب به جعفر پدر خالد برمکی است که وزارت سلیمان داشت . (تاریخ گزیده ) :
از بخشش تو عالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهائی .

فرخی .


- زر جعفری :
نرگس بسان کفه ٔ سیمین ترازوئی است
چون زر جعفری به میانش درافکنی .

منوچهری .


گر همه زر جعفری دارد
مرد بی توشه برندارد کام .

سعدی .


رجوع به درست جعفری و زر شود.
- دینار جعفری :
چون لاله سرخ گشت رخ من ز خون تو
زان پس که زرد بود چو دینار جعفری .

فرخی .


نرگس تر نگر چگونه شکفت
نیک مانند چشم آن عیار
ساق پیروزه و حوالی سیم
در میان ضرب جعفری دینار.

بهرامی سرخسی .


و یا چو گوشه ٔ دینار جعفری بمثل
که کرده باشد صراف از او به گاز جدا.

؟


- مار جعفری ؛ نوعی از کفچه مار است . رجوع به مار و کفچه مار شود.
- نعل جعفری ؛ قسمی نعل بوده است :
از لعن بر سم تو زنم نعل جعفری
گر ظن بری به من که من از دست جعفرم .

سوزنی .


ترجمه مقاله