ترجمه مقاله

جماح

لغت‌نامه دهخدا

جماح . [ ج ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) شکست یافتگان جنگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تیر بی پیکان که بفارسی تکه گویند. (منتهی الارب ). تیر بی پیکان و سر گرد که بدان تیراندازی آموزند. (از اقرب الموارد). || چوبی که بر سر وی میوه ٔ خسته باشد و کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب ). خرمایی است که بر سر چوبی نهند و کودکان بدان بازی کنند. (از اقرب الموارد). جمع آن جمامح است و در شعر جمامیح آمده است . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله