ترجمه مقاله

جماع

لغت‌نامه دهخدا

جماع . [ ج ِ ] (ع اِ) جمع چیزی . || (ص ) کلان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قدر جماع ؛ دیگ کلان . || (مص ) مجامعت . (اقرب الموارد). گرد آمدن با کسی . (فرهنگ فارسی معین ). وطی کردن . نکاح . (ربنجنی ). کنایه از نکاح است . (مهذب الاسماء). صحبت . مواقعه . مباضعة. نیک . رفث . وقاع . مباشرت . آمیزش . با هم پیوستن . و با لفظ دادن مستعمل . (آنندراج ) :
ای خواجه زنت که شیوه ها انگیزد
هر لحظه جماعی دهدو بگریزد
گفتی که زنم چو پیشت آید برخیز
در پیش زن تو ... من برخیزد.

میرخسرو (از آنندراج ).


ترجمه مقاله