ترجمه مقاله

جنبش

لغت‌نامه دهخدا

جنبش . [ جُم ْب ِ ] (اِمص ) (از: جُنب + َ-ِش ، پسوند اسم مصدر) از جنبیدن . حرکت . مقابل آرام ، سکون : باز هوا برتر از این دو گوهر ایستاده است که جوهری است نرم وشکل پذیر بهمه شکلی که اندر او آید... تا هرچه بجنبداندر این جوهر نرم از نباتی و حیوان از جنبش بازنماند. (زادالمسافرین ص 120 از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
جنبش اول که قلم سر گرفت
حرف نخستین ز سخن درگرفت .

نظامی .


نخستین یکی جنبشی بود فرد
بجنبید چندانکه جنبش دو گرد.

نظامی .


- جنبش آبا . رجوع به این کلمه شود.
- جنبش اَخواستی ؛ حرکت قسری که بتحریک قاسر باشد. (انجمن آرا).
- جنبش اول . رجوع به این کلمه شود.
- جنبش ِ بخواست ؛ حرکت بالاراده . (دانشنامه ٔ علایی ).
- جنبش پذیر ؛ قابل حرکت . (دانشنامه ٔ علایی ).
بفرمود تا هیچ بیمار و پیر
نگردد در آن راه جنبش پذیر.

نظامی .


شد آن آب جنبش پذیر آسمان
شد این آرمیده زمین در زمان .

نظامی .


- جنبش پذیری ؛ قابلیت حرکت .
- جنبش ِ خواستی ؛ حرکت ارادی . (انجمن آرا).
- جنبش ِ یارانی ؛ حرکت جزئی که از افلاک صادر شود به سبب نفوس منطبعه ٔ ایشان و این نفوس منطبعه در افلاک بمنزله ٔ قوای جسمانی اند در مردم . (انجمن آرا).
ترجمه مقاله