ترجمه مقاله

جنب

لغت‌نامه دهخدا

جنب . [ جَمْب ْ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، جُنوب ، جَنائب (منتهی الارب )، اَجناب . (اقرب الموارد).
- در جنب ِ ؛ قیاس به :
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچو اندر جنب دریا ساغر است .

ناصرخسرو.


در جنب رای روشن و کف ّ جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شَمَر.

سوزنی .


- جارالجنب ؛ همسایه ٔ نزدیک چسبیده بتو.(از اقرب الموارد). همسایه ٔ هم پهلو. (منتهی الارب ).
- ذات الجنب ؛ نوعی از بیماری پهلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- ذوالجنب ؛ مبتلا به آزار ذات الجنب . (منتهی الارب ).
- صاحب بالجنب ؛ رفیق سفر. (منتهی الارب ).
- فی جنب اﷲ ؛ فی امر اﷲ. (ترجمان علامه ترتیب عادل ).
|| طرف . جانب . (برهان ). کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). سو. (برهان ). || معظم چیزی و اکثر آن . و گاهی جنب را به وقیعه و شتم و ناسزا تفسیر کنند. (از منتهی الارب ).
ترجمه مقاله