جنین
لغتنامه دهخدا
جنین . [ ج َ ] (ع اِ) مرده در گور. || هر چیز پوشیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بچه اندر شکم . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). بچه که در شکم مادر باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، اجنة، اَجْنُن :
شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست
بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین .
گر بریزد خونم آن روح الامین
جرعه جرعه خون خورم همچون جنین .
همچنانکه آن جنین را طَمْع خون
کآن خدای اوست در اوطان دون .
حکیم بارخدایی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را.
- جنین افکندن ؛ جنین انداختن . سقط کردن :
شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست
بچه نازادن به ازشش ماهه افکندن جنین .
شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست
بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین .
منوچهری .
گر بریزد خونم آن روح الامین
جرعه جرعه خون خورم همچون جنین .
مولوی .
همچنانکه آن جنین را طَمْع خون
کآن خدای اوست در اوطان دون .
مولوی .
حکیم بارخدایی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را.
سعدی .
- جنین افکندن ؛ جنین انداختن . سقط کردن :
شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست
بچه نازادن به ازشش ماهه افکندن جنین .
منوچهری .