جهانتاب
لغتنامه دهخدا
جهانتاب . [ ج َ ] (نف مرکب ) جهان تابنده . نوردهنده بجهان . فروغ بخشنده :
مگْزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب .
چو در آب جام جهانتاب دید
ز یک شربتش خلق سیراب دید.
|| کنایه از خورشید. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
نیای خویشتن را دید در خواب
که گفت ای تازه خورشید جهانتاب .
|| ماه پنجم است از ماههای ملکی . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
مگْزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب .
خاقانی .
چو در آب جام جهانتاب دید
ز یک شربتش خلق سیراب دید.
نظامی .
|| کنایه از خورشید. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
نیای خویشتن را دید در خواب
که گفت ای تازه خورشید جهانتاب .
نظامی .
|| ماه پنجم است از ماههای ملکی . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).