ترجمه مقاله

جوانمردی

لغت‌نامه دهخدا

جوانمردی . [ ج َ م َ ] (حامص مرکب ) صفت جوانمرد. مروت . فتوت . رادی . سخاوت . سخاء. (دهار). جود. (مهذب الاسماء). مردانگی . مکرمت . کرم . (منتهی الارب ). سماحت . سماح . (دهار). همت :
شاهی که نشد معروف الا بجوانمردی
الا بنکونامی الا بنکوکاری .

منوچهری .


حاتم انصاف داد که من او را بهمت وجوانمردی از خود برتر دیدم . (گلستان ).
- جوانمردی کردن ؛ فتوت و مروت کردن . بخشندگی و سخاوت کردن : و جوانمردی کند نه چندانکه دستگاه ضعیف شود. (سعدی ).
ترجمه مقاله