جوشانیدن
لغتنامه دهخدا
جوشانیدن . [ دَ ] (مص ) بغلیان آوردن . تغلیه . اغلاء. جوشاندن :
باد اگر آتش تنزیل بجوشاند
مرد داناش بتأویل دهد تسکین .
در تموزی که حرورش دهان بجوشانیدی . (گلستان ).
رجوع به جوشاندن شود.
باد اگر آتش تنزیل بجوشاند
مرد داناش بتأویل دهد تسکین .
ناصرخسرو.
در تموزی که حرورش دهان بجوشانیدی . (گلستان ).
رجوع به جوشاندن شود.