جویا
لغتنامه دهخدا
جویا. (نف ) از جستن (جوییدن ). جوینده . (آنندراج ). جویان . جستجوکننده . (فرهنگ فارسی معین ). طالب . طلب کننده :
دلا از جان و جان تا کی یکی جویای جانان شو
چو سلطان اوست بر جانها غلام خاص سلطان شو.
نبینی که با گرز سام آمده ست
جوان است و جویای نام آمده ست .
پرستنده ٔ آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشنود آفرین .
- جویا شدن ؛ پرسیدن .
- || جستن .
- جویا کردن :
گر تو اندر چرخ گردان بنگری فعلش ترا
گرچه جویا نیستی مر علم را جویا کند.
- جویا گشتن :
پیموده شد از گنبد بر من چهل ودو
جویای خرد گشت مرا نفس سخنور.
دلا از جان و جان تا کی یکی جویای جانان شو
چو سلطان اوست بر جانها غلام خاص سلطان شو.
خاقانی .
نبینی که با گرز سام آمده ست
جوان است و جویای نام آمده ست .
فردوسی .
پرستنده ٔ آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشنود آفرین .
فردوسی .
- جویا شدن ؛ پرسیدن .
- || جستن .
- جویا کردن :
گر تو اندر چرخ گردان بنگری فعلش ترا
گرچه جویا نیستی مر علم را جویا کند.
ناصرخسرو.
- جویا گشتن :
پیموده شد از گنبد بر من چهل ودو
جویای خرد گشت مرا نفس سخنور.
ناصرخسرو.