ترجمه مقاله

جوینده

لغت‌نامه دهخدا

جوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) از جستن ، جستجوکننده . طالب . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
تا مثل باشد که هر جوینده ای یابنده است
هرچه جوید خاطرت هم درزمان یابنده باد .

ابن یمین .


عاقبت جوینده یابنده بود
(سایه ٔ حق بر سر بنده بود...).

مولوی .


|| تفتیش کننده . پرسنده . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، جویندگان . || متتبع. محقق :
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود.

فردوسی .


- جوینده راه ؛ مستشیر. مشاور. مهتدی . راه جوی :
چنین داد پاسخ گرانمایه شاه
که ای پهلوانان جوینده راه .

فردوسی .


یکی مرد بیدار جوینده راه
فرستاد نزدیک کاوس شاه .

فردوسی .


بموبد چنین گفت جوینده راه
که اکنون چه سازیم با ساوه شاه ؟

فردوسی .


- جوینده کام :
بر آن نامداران جوینده کام
ملوک طوایف نهادند نام .

فردوسی .


ترجمه مقاله