ترجمه مقاله

جوی

لغت‌نامه دهخدا

جوی . (نف مرخم ) جوینده : حادثه جوی . جنگجوی . جهانجوی . رزمجوی . راه جوی . پی جوی . چاره جوی . نام جوی . دل جوی . مهرجوی . وفاجوی :
نشسته جهانجوی بر جای خویش
جهان ملک آفاقش آورده پیش .

نظامی .


روی از جمال دوست بصحرا مکن که روی
در روی همنشین وفاجوی خوشتر است .

سعدی .


خواهی که رستگار شوی راستکار باش
تاعیبجوی را نرسد بر تو مدخلی .

سعدی .


ترجمه مقاله