جو و گندم
لغتنامه دهخدا
جو و گندم . [ ج َ / ج ُ وُ گ َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از سپید و سیاه :
خم شد قدت و بسجده ای خم نشدی
از هم پاشیدی و فراهم نشدی
رفتی از کار و گشت بیکاری بیش
ریشت جو و گندم شد و آدم نشدی .
رجوع به جوگندم و جوگندمی شود.
خم شد قدت و بسجده ای خم نشدی
از هم پاشیدی و فراهم نشدی
رفتی از کار و گشت بیکاری بیش
ریشت جو و گندم شد و آدم نشدی .
اشرف (از آنندراج ).
رجوع به جوگندم و جوگندمی شود.