ترجمه مقاله

حابس

لغت‌نامه دهخدا

حابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن دغنه کلبی . صحابی است و او راست : خبری در اعلام النبوة، که ابونصر آن را به اختصار آورده و هشام بن الکلبی آن را، از عدی بن حاتم آرد که گفت : مرا مزدوری بود از کلب که او را حابس بن دغنه گفتندی . روزی که به آستان خانه ایستاده بودم او را دیدم هراسان و پریشان خاطر بیامد و گفت شتران خود بازگیر، گفتم ترا چه رسیده است که چنین مضطرب و پریشانی ؟ گفت : آنگاه که من در وادی بودم ناگاه شیخی را دیدم که از شکاف کوه بلندی ، آرام فرود آمد و چون برزمین مستقر گردید گفت :
یا حابس بن دغنه یا حابس
لاتعرضن بقلبک الوساوس .
هذا سنا النور بکف القابس
فاجنح الی الحق و لاتدالس .
و پس از آن پنهان گردید. من شتران از آنجای ببردم و به وادی دیگر شدم و در آن جای بخفتم ناگاه سواری مرا لگدی بزد و از خواب بیدار شدم همان شیخ را دیدم که می گفت :
یا حابس اسمع ما اقول ترشد
لیس ضلول حائر کمهتدی
لاتترکن نهج الطریق الاقصد
قد نسخ الدین بدین احمد.
عدی گوید من از شنیدن این سخنان بیهوش شدم و چون بهوش باز آمدم حابس باقی قصه را ذکر کرد و گفت : یا عدی ، خداوند دل مرا به اسلام نرم کرد، و از آنگاه ، حابس را ندیدم . رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1ص 284 و 285 شود.
ترجمه مقاله