ترجمه مقاله

حاجب بزرگ

لغت‌نامه دهخدا

حاجب بزرگ . [ ج ِ ب ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) بارسالار. سالار بار. چنانکه از اسم او مشهود است بزرگترین حجاب شاهی یا امیری است و در زمان سلطان محمود و مسعودبن محمود غزنوی حاجب بزرگ التونتاش و علی قریب بُلکاتکین بودند و این ترکیب در بیهقی بسیار آمده است : گفتم زندگی حاجب بزرگ دراز باد... ازابتدای کودکی وی تا آنگاه که بسرای البتکین افتاد حاجب بزرگ و سپاه سالار سامانیان و کارهای درشت که بروی گذشت . (تاریخ بیهقی ). خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بود حاجب بزرگ را. (تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ را فرمود که بدرگاه رود و مثال دهد خلیفت را. (تاریخ بیهقی ). و من و بواحمد تکلی کدخدای حاجب بزرگ و امیرک معتمد علی و غلامان را باشکره داران گسیل کردند صید را.(تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ و علی تکین گفتند تدبیر شربتی سازند. (تاریخ بیهقی ). این اعیان که بر درگاهندهر کسی که شغلی دارد چون حاجب بزرگ و سالاری غلامان سرائی .... دور نتوانند شد. (تاریخ بیهقی ). سلطان حاجب بزرگ بلکاتکین را گفت . (تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ راگفت : فرموده بودیم تا پیلان را برانند و بکابل آرند تا عرض کرده آید کدام وقت رسند. (تاریخ بیهقی ). امیرپس از عرض کردن پیلان حاجب بزرگ بلکاتکین را خلعت داد. (تاریخ بیهقی ). کار لشکر و غلامان سرای و مرتبه داران حاجب بزرگ و سالاران بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ). خالی کردند حاجب بزرگ و غلامان سرائی همگان را مثال داد و بازگشتند. (تاریخ بیهقی ). و حاجب بزرگ بلکاتکین در قفای ایشان . (تاریخ بیهقی ). نثارها آوردن گرفتند از آن خداوند زادگان امیران فرزندان و خواجه ٔ بزرگ و حاجب بزرگ عارض و بونصر مشکان و حاجب بزرگ و بکتغدی سالار حاضر بودند. (تاریخ بیهقی ). گفتند با کالنجار خالش حاجب بزرگ منوچهر ساخته بود او را زهر دادند. (تاریخ بیهقی ). سپاه سالار علی را مثال داد تا بطوس رود و حاجب بزرگ بلکاتکین سوی سرخس . (تاریخ بیهقی ). و حاجب بزرگ از نشابور برفت . (تاریخ بیهقی ). مردم آن نواحی گوش بسپاه سالار علی و حاجب بزرگ بلکاتکین دارند. (تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ را بخواف و باخزر و اسفیدرود، سپاه سالار را بطوس فرستاد. (تاریخ بیهقی ).
ترجمه مقاله