ترجمه مقاله

حاذق

لغت‌نامه دهخدا

حاذق . [ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حذق . استاد. (ادیب نظنزی ) (دهار). سخت استاد (ربنجنی ). ماهر. استادکار. نیک دان . زیرک . زیرک سار در کاری . اوستا. اوستاد. استاد با فطانت و دانا در کاری . کامل در فن .بلتع. بلنتع. (منتهی الارب ). مجرب . متقن . ج ، حاذقون . حاذقین . حذاق : استادان حاذق و عمله ٔ چابک ترتیب دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 420).
چونکه آید او حکیم حاذق است
صادقش دان کاو امین و صادق است .

مولوی .


وزیری فیلسوف حاذق و جهاندیده با او بود گفت ای پادشاه شرط محبت آن است که تا توانی در حق هر دو طائفه نیکوئی کنی . (گلستان ). یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق را بخدمت مصطفی فرستاد. (گلستان ). || تند. تیز. گزنده . ثقیف : خل حاذق . || حاذق باذق ؛ از اتباع است بمعنی زیرک و ماهر در کار.
ترجمه مقاله