حارسی
لغتنامه دهخدا
حارسی . [ رِ ] (حامص ) حارس شدن :
حارسی اژدرها گنج راست
خازنی راحتها رنج راست .
من نخسبم حارسی ّ دز کنم
گر برآرد گرگ سرتیرش زنم .
حارسی اژدرها گنج راست
خازنی راحتها رنج راست .
نظامی .
من نخسبم حارسی ّ دز کنم
گر برآرد گرگ سرتیرش زنم .
مولوی .