ترجمه مقاله

حاشا

لغت‌نامه دهخدا

حاشا. (ع ق ) حاش َ. حشی . کلمه ای است که افاده ٔ تنزیه و برأت کند، و آن را در مقام انکار نیز استعمال کنند. صاحب غنیة الطالب گوید: کلمة للتنزیه نحو حاشاللّه ، ای تذکر لتنزیه المولی تعالی ابتداء وتنزیه من یراد تنزیهه بعد ذلک و ذلک انهم اذا ارادوا تنزیه شخص عن امر قدموا علیه تنزیه المولی جل و علافکانهم یقولون تنزه المولی عن ان یوجد هذاالامر فی هذا الشخص و فیه من المبالغة مالا یخفی . و با تنوین نیز آمده است ، و حاشاًللّه ، چون براءةً للّه گفته اند،وابن مسعود آن را حاشااﷲ، چون معاذ اﷲ، بحالت . اضافه ، خوانده است ، و هر گاه حاشا بدین معنی باشد حاش َ لک ، که تنزیه مخاطب است گفته نمیشود ولی حاش َ لِلّه ، بمعنی معاذاﷲ، استعمال میشود. دور باد. پاک باد. دورا. پرگست . پرگس . هرگز. ابداً. حاشا و کلا :
بهمت چون فلک عالی بصورت همچو مه رخشا
فلک چون او بود پرگست ، مه چون او بود حاشا.

قطران .


بی جمال تو ای پسر حاشا
همچو دیوانگان بی بندم .

سوزنی .


در جنب کفت سیاه کاسه است
حاشا، فلک کبود جامه .

انوری .


نداند طبع این حاشا ز حاشا
نداند فهم آن بهمن ز بهمن .

خاقانی .


مرد توکلم نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذوالمن در آورم .

خاقانی .


دشمن مرا شکسته کند دوست دارمش
حاشا که من شکست به دشمن در آورم .

خاقانی .


نفس شیطان نماند آن حاشا
که سپهری شهاب دیدستند.

خاقانی .


دبیری چو من زیردست وزیری
ندارند، حاشا که دارند، حاشا.

خاقانی .


من نه آنم که بجور از تو بنالم حاشا
بنده ٔ معتقد و چاکر دولتخواهم .

حافظ.


حاشا که من بموسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم .

حافظ.


واجب نکند بهیچ اندیشه
بر طبع عزیز خود نهی حاشا.

؟


- امثال :
دیوار حاشا بلند است .
- حاشا زدن و حاشا کردن ؛ انکار کردن چنانکه وامی را یا گفته ٔ خود را . از بیخ عرب شدن .
- حاشاعن السامعین ؛ دور از شنوندگان . دور از جناب .
- حاشا منهم فلاناً ؛ استثنا کرد از ایشان فلان را. حاشا ادات استثناء است و در این صورت بنا بقول سیبویه و بیشتر بصریان ، ممکن است حرفی باشد بمنزله ٔ الا، که مستثنی را جر دهد. و یا بقول مبرد و مازنی و دیگران ، ممکن است حرف جر باشد: جاء القوم حاشا زید، و در این حال متعلق بفعل یا شبه فعل پیش از خود است و عده ای گویند متعلق بفعل یا شبه فعل مسبوق بر آن نیست چونکه بمنزله ٔ الا است و الا بچیزی متعلق نمیباشد. و عده ٔ قلیلی آن را فعل دانند، و بعد از آن را بنا بمفعولیت منصوب خوانند: قام القوم حاشا زیداً، و در این حال فعل ماضی متعدی است و چون معنی الا دارد آن را جامد باید دانست . در ایضاح آمده است که حاشا کلمه ٔ استثناء است و برای تنزیه مستثنی از مشارکت در حکمی که درباره ٔ مستثنی منه شده است بکار میرود: ضربت القوم حاشا زیداً. و گفتن عبارتی مانند صلی الناس حاشا زیدا مستحسن نمیباشد چونکه معنی تنزیه در آن نیست . مگر. جز. جزکه . بجز. الا. سوای ِ. عدای ِ. ما عدای ِ. غیراز. بغیر. بیرون از. باستثنای ِ: فکانت مدة المقام بعیذاب حاشا یوم الاثنین ثلاثة و عشرین یوماً. (رحله ٔ ابن جبیر). فیکون سعة الصحن حاشا المسقف القبلی والشمالی مائة ذراع . (رحله ٔ ابن جبیر).
ترجمه مقاله