حاضرجوابی
لغتنامه دهخدا
حاضرجوابی . [ ض ِ ج َ ] (حامص مرکب ) بدون اندیشه جواب دادن . زود پاسخ دادن . بدون اندیشه پاسخ دادن . چگونگی و حالت حاضرجواب : و ابوالاسودمعروف است به حاضرجوابی . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
بیاران گفت کز خاکی وآبی
ندیدم کس بدین حاضرجوابی .
بیاران گفت کز خاکی وآبی
ندیدم کس بدین حاضرجوابی .
نظامی .