ترجمه مقاله

حالق

لغت‌نامه دهخدا

حالق . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حلق . سترنده ٔ موی . سرتراش . آرایشگر سر و صورت . سلمانی . ج ، حَلَقة. || پر و مملو. || بَدْیُمْن . (منتهی الارب ). مشئوم . || پستان پرشیر. ج ، حُلَّق ، حوالق . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || تاک بررفته بردرخت . || کوه بلند. (منتهی الارب ). جبل مرتفع. جای بلند: جاء من حالق ؛ ای من مکان مشرف . لاتفعل کذا امک حالق ؛ نفرینی است ؛ یعنی چنین مکن مادرت تراگم کناد، و در گم شدن تو موی سر برکناد و بستراد.
ترجمه مقاله