ترجمه مقاله

حباق

لغت‌نامه دهخدا

حباق . [ ح ُ ] (ع اِ) تیز. ضراط. گوز. صوت اسفل انسان . (مهذب الاسماء) : او در ابتدا نحاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان . (جهانگشای جوینی ). || دشنامی است زنان وکنیزکان را، و گویند یا حباق ! دشنام است مردان را. (منتهی الارب ). || (مص ) تیز دادن (بیشتر درشتران و گوسفندان مستعمل است ). رجوع به حباج شود.
ترجمه مقاله