ترجمه مقاله

حجل

لغت‌نامه دهخدا

حجل . [ ح َ ] (ع مص ) جهجهان رفتن زاغ . برجستن و رفتن به یک پای . (منتهی الارب ). || حجل المقید؛ بلند کردن پای را و درنگی نمودن در رفتن آن قید کرده شده . (ناظم الاطباء). بدیر نهادن پای برداشته را در رفتن . (از منتهی الارب ). || حجل کودک ؛ خرامیدن او؛ مَرَّ فلان یحجل فی مشیته ، گذشت بخرامیدن . || حجل بینه حجلا (مجهولاً)؛ حایل شد میان وی . (منتهی الارب ). || لی لی کردن . نوعی بازی . دبی حجل ؛ نوعی بازی است مر عربان را. (تاج العروس ). || (ع اِ) بندو پای بند. (ناظم الاطباء). بند که بر پای نهند. پاورنجن . خلخال . حجل . ج ، احجال و حجول . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله