حدثان
لغتنامه دهخدا
حدثان . [ ح ِ ] (ع اِ) اول کار و آغاز آن . (منتهی الارب ). حدثان چیزی ؛ اول آن . ابتدای آن . (اقرب الموارد): لولا حدثان قومک بالکفر لهدمت الکعبة (حدیث عائشه ). (منتهی الارب ). یقال : افعل ذلک الأمر بحدثان ذلک ؛ ای بأوله . (مهذب الاسماء). || حدثان الدهر؛ سختیها و بلاهای زمانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نوائب روزگار. صروف دهر. حوادث دهر :
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو بازداشته حدثان .
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه
کز خردمنش محتشمان را حدثان است .
اندرشده چشم ما به خواب خوش
چشم حدثان به وادی طنجه .
چو کوه ثهلان آسوده بوداز جنبش
چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان .
از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی ). || ج ِ حدیث . احادیث . || ج ِ حَدَث . (منتهی الارب ). || ج ِ حَدَثان . (معجم البلدان ).
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو بازداشته حدثان .
فرخی .
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه
کز خردمنش محتشمان را حدثان است .
منوچهری .
اندرشده چشم ما به خواب خوش
چشم حدثان به وادی طنجه .
منوچهری .
چو کوه ثهلان آسوده بوداز جنبش
چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان .
مسعودسعد.
از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی ). || ج ِ حدیث . احادیث . || ج ِ حَدَث . (منتهی الارب ). || ج ِ حَدَثان . (معجم البلدان ).