ترجمه مقاله

حدیدة

لغت‌نامه دهخدا

حدیدة. [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حدید. تند. تیز. و آن اخص است از حدید. || کارد تیز. شمشیر تیز. || ذکیه . تند. تیز: رائحة حدیدة؛ بوئی تند. بوئی تیز. رائحة ذکیة. || هم حد. هم سامان . ج ، حَدیدات ، حِداد، حَدائد. || یک پاره آهن : حدیدة محماة؛ یک پاره آهن تفته . || قسمی قفل پیچ . || افزاری است که بوسیله ٔ آن به مفتول شکل جدید میدهند، و آن چندقسم است : 1- چهارگوش که مفتول را چهارگوشه میسازد. 2- گرد. 3- نیم گرد. 4- سه پهلو. 5- ساقه کش . 6- پیچ که آنرا دندانه و پیچ میدهد. افزاری است زرگران را که سوراخ بسیار دارد و تار سیم از آن کشند :
وصلش که بود مراد دیده
دارد صد راه چون حدیده .

وحید (از آنندراج ).


بعد از آهنگری ، عمله ٔ چرخ کشی ، طلا و نقره را از حدیده ٔ فولاد بیرون میکشند. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 21). حدیده در اصطلاح آهنکاران امروز افزاری است که بوسیله ٔ آن در انتهای لوله ٔ آهنین شکاف مارپیچ دندانه بوجود می آورند که مهره در آن بگردد. || در النقود العربیة، به معنی وسیله ٔ ضرب سکه دیده میشود. رجوع به حدید شود. || چوبی که بر سر آن آهن تیز نصب کنند.
ترجمه مقاله