ترجمه مقاله

حرامی

لغت‌نامه دهخدا

حرامی . [ ح َ می ی ] (ع ص ، اِ) دزد راه زن . دزد قاطع طریق . دزد بیابانی . راهزن . (شرفنامه ٔ منیری ). رهزن : گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس . (گلستان ). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان ، دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب . (گلستان ).
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی .

سعدی .


به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرد دندان .

اوحدی .


- امثال :
حرامی باش ، حرامی سفره مباش ؛ یعنی گاه ِ خوردن رعایت اکیل بکن و سهم او مخور.
|| حرامزاده . ولدالحرام . || کولی . لوری . لولی . غره چی . قرشمال . غربال بند.
ترجمه مقاله