ترجمه مقاله

حرة

لغت‌نامه دهخدا

حرة. [ ح َرْ رَ ] (اِخ ) (وقعه ٔ...) جنگی است که میان مسلم بن عقبه و اهل مدینه اتفاق افتاد درسال 63 هَ . ق . سه روز مانده از ذی الحجة بسال دوم خلافت یزید و مسلم از جانب یزیدبن معاویه بود و شهر راسه روز قتل عام کرد و غارت کرد مردم آنجا را بیش از سیصد تن از اولاد مهاجر و انصار را کشتند و بسیاری ازصحابه ٔ رسول در آن وقعه شهید شدند، از جمله معقل بن سنان اشجعی و عبداﷲبن حنظله ٔ انصاری و عبداﷲبن زیدبن عاصم مازنی . و علت این جنگ کینه ای بود که بنی امیه از طایفه ٔ اوس و خزرج و مردم مدینه در دل داشتند از زمان رسول که یاری آن حضرت کردند و با قریش به جنگ برخاستند و در غزوات رسول خدا بسیاری از بنی امیه را کشتند. و تفصیل وقعه چنان است که مردم مدینه میگفتند: یزید مسلمان نیست و پیوسته به می خوردن مشغول است و با مطربان می نشیند و نماز نمی گزارد، و امامت امت را شایسته نیست و ما از او بیزاریم ، و بیعت او را نقض کردند، و با عبداﷲبن حنظله ٔ انصاری بیعت کردند. عامل مدینه مردی بود از بنی امیه ، عثمان بن محمدبن ابی سفیان ، او را بگرفتند و بند کردند، و هرکه در مدینه بود از بنی امیه به سرای مروان بازداشتند مگر عبدالملک مروان که جوانی بود پیوسته ملازم مسجد، فقه می آموخت و عبادت خدای میکرد و از سعیدبن مسیب فقیه مدینه جدا نمیشد، او را به حال خود رها کردند و منذربن زبیر عبداﷲبن حنظله را گفت : نیکو نکردی در این بیعت باید با علی بن الحسین بیعت کرد که نبیره ٔ پیغمبر است . من و تو این کار را نشائیم . عبداﷲ بپسندید و همه نزد علی بن الحسین رفتند. آن حضرت نپذیرفت و از مدینه بیرون رفت و در ینبع روستائی نزدیک مدینه فرودآمد و بماند تا فتنه خاموش گردد و غوغا بنشیند و دختر عثمان بن عفان را که زوجه ٔ مروان بود با خود ببرد. چون خبر این فتنه به یزید رسید، نامه به عبیداﷲ زیاد فرستاد و او را رفتن به مدینه فرمود. عبیداﷲ نپذیرفت . یزید مسلم بن عقبه را که مردی جنگی بود نامزد کرد با سپاهی همه از مردم شام و به حرب مردم مدینه فرستاد، و او را فرمودکه علی بن الحسین را نیکو دارد و متعرض او نگردد که خویشتن را از فتنه بیرون کشیده است ، اما مردم مدینه عبداﷲبن حنظله را گفتند بنی امیه را به یک جای بکش که چون سپاه شام بیایند اینان بجهند و بگریزند و ملحق به آنها گردند و آنها را راه نمایند. عبداﷲ این رأی نپسندید و گفت : این ها بزرگان بنی امیه اند، چون بکشیم کینه ٔ شامیان افزون گردد و در جنگ افروخته تر شوند، و از ما طلب خون آنها کنند و کار دراز گردد، صواب آن است که آنها را سوگند دهیم که با ما حرب نکنند و شامیان را راه ننمایند و کس را بر حرب ما یاری نکنند، آنگاه از شهر بیرون کنیم . بپسندیدند و چنین کردند، مگر عبدالملک مروان که او را به حال خود گذاشتند. چون مسلم بن عقبه به مدینه رسید بنی امیه را یافت بر دروازه و گفت : حربگاه را کجا شایسته است و راه به من نمائید، همه گفتند ما را سوگند داده اند که ترا یاری نکنیم و از سوگند بیرون نتوانیم شد، اما کسی را بیاریم که او را سوگند نداده اند و او عبدالملک بن مروان است .گفتند این کار را پیرمردی باید حرب آزموده نه عبدالملک که جوان است . گفتند با جوانی رأی پیران دارد. اورا طلبیدند و بیاوردند و با او مشورت کردند و رأی پسندیده ٔ وی شنیدند، از جمله گفت : در حره جنگ آغازیداز صبح تا ظهر که جانب قبله است تا آفتاب بر پشت شما بتابد و بر روی اهل مدینه و شما را از تابش آفتاب زحمت کمتر باشد و اگر کسی از آنها هزیمت شود و بگریزد بجانب شمال شود که راه شام است و شما بر آنها دست یابید و اگر از جانب دیگر گریزند که بادیه است در شعب جبال متواری شوند و مسلم بیمار بود و بر در خیمه بر تختی بخفت و تدبیر حرب بدان حالت میکرد و تا ظهر مردم مدینه را هزیمت کردند. و منادی مسلم فریاد زد که سه روز خون و مال و ناموس مردم بر سپاه شام مباح است و شامیان میکشتند و غارت میکردند. بسیاری از صحابه بگریختند و در غارها پنهان شدند. طبری گوید: در آن سه شبانروز چندان فساد کردند که هرگز در اسلام و جاهلیت نکرده بودند. روز سیم مسلم به مسجد آمد و منادی کرد که غارت و کشتن را برداشتم ، بیائید و بیعت کنید، و هرکس بیعت نکند او را بکشیم و مال او ببریم . بیرون آمدند به بیعت کردن و میخواستند بیعت کنند بر حکم کتاب و سنت ، مسلم میگفت باید بیعت کرد بر حکم یزید و از هیچکس جز بر این وجه بیعت نپذیرم . مروان حکم میگفت چنین مگوی که باید بیعت بر حکم کتاب و سنت باشد، مسلم نپذیرفت و گویند در این وقت محمدبن عبداﷲبن عباس پدر خلفای بنی عباس از مادر بزاد. (ملخص از طبری ).
ترجمه مقاله