ترجمه مقاله

حرون

لغت‌نامه دهخدا

حرون . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) اسب سرکش . اسب توسن . اسب نافرمان . اسب بی فرمان . اسب ناآموخته . آن اسب که برجای ایستد و نرود. (مهذب الاسماء).شموس . اسب ناآموخته و عرب نیز حرون گویند. (صحاح الفرس ). توسن از ستوران که سم غیرشکافته دارند. (منتهی الارب ). چموش . گاه گیر. گه گیر. (زمخشری ) :
بسی تکلف بینم ترا بطرف بسی
لطیف چیزی جز با تو توسن است و حرون .

منجیک .


چه بدخوی است این بر بارمحنت
حرونی پرعواری بی فساری .

ناصرخسرو.


یکی مرکب است این جهان بس حرون
که شرش رکاب و عنانش عناست .

ناصرخسرو.


به کتف عمر می کش بار محنت
که بر دهر حرون نتوان نهادن .

خاقانی .


سپهر نیکوییی کرد و پس به آب انداخت
شنیده بود مگر آن مثل سپهر حرون .

رضی نیشابوری .


معلوم شود که اگرچه کودن پارسیم حرون است مرکب تازیم خوش رو است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 8).
خر که با بالغان زبون گردد
چون به طفلان رسد حرون گردد.

نظامی .


گفت آنرا من نخواهم گفت چون
گفت او واپس رو است و بس حرون .

مولوی .


گفت بهر سخره ٔ شاه حرون
خر همی گیرند مردم از برون .

مولوی .


گر ز قرآن نقل خواهی ای حرون
خوان جمیع هم لدینا مُحْضَرون .

مولوی .


آنچه پیدا عاجز و پست و زبون
وآنچه ناپیدا چنان تند و حرون .

مولوی .


چون شوم غمگین که غم شد سرنگون
غم شما بودید ای قوم حرون .

مولوی .


کسب دین عشق است و جذب اندرون
قابلیت نور حق دان ای حرون .

مولوی .


هر محال از دست او ممکن شود
هر حرون از بیم او ساکن شود.

مولوی .


چو بیعزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون .

(بوستان ).


مکش سر ز رائی که بخرد زند
که پیل حرون بر صف خود زند.

امیرخسرو.


بر نفس حرون نه اندکی رنج
تا راحت روح یابی از گنج .

احمد کرمانی .


|| نخجیری که بالای کوه باشد. صیدی که نگذاردقله ٔ کوه را. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله