ترجمه مقاله

حزازة

لغت‌نامه دهخدا

حزازة. [ ح َ زَ ] (ع اِ) یکی سبوسه ٔ سر. یکی حزاز. شوره ٔ سر. || قوبا. حزاز. ادرفن . || (اِمص ) حزازات . سوزش دل از خشم وجز آن . ج ، حزازت . تأثیر کردن اندوه در دل . (تاج المصادر بیهقی ) : اولیای دولت بدان مسرت و ارتیاح فزودند مگر فایق که بجان غمناک شد و از آن غصه انگشت حزازت و غیظ می خائید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اتابک از حرقت حزازت کینه ٔ برادر که در دل داشت حالی او را سیاست فرمود. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29).
ترجمه مقاله