ترجمه مقاله

حساب گرفتن

لغت‌نامه دهخدا

حساب گرفتن . [ ح ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حساب کردن . شماره ٔ چیزی را از بر نگاه داشتن برای پاسخ گفتن :
عقد زلفت گرفتم از سر زلف
چند گیرم حساب نامعدود.

کمال خجندی (از آنندراج ).


روزی که حساب کشتگان گیرد
خاقانی را در آن حسیبش بین .

خاقانی .


آخر چه حساب گیرد انگشت
کو را ز میان فروگذارد.

؟


|| مقایسه کردن :
گرفتم حساب جمالش به ماه
رخ او ز صد مه فزون آمده است .

کمال خجندی (از آنندراج ).


|| معتبر داشتن :
ناز تحویل کند آنکه به عاشق شب و روز
چه حسابست که هرگزنگرفتش بحساب .

تأثیر (از آنندراج ).


آنقدرها که سپرده است به خود خصم دغل
غیر خود را عجبی نیست نگیرد به حساب .

تأثیر (از آنندراج ).


|| کنایت از حساب بردن از کسی . ترسیدن . حساب برگرفتن . عبرت گرفتن :
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که با چو تو صنمی طفل عشق میبازم .

حافظ.


حسابی برگرفت از راه تدبیر
نبود آگه ز بازیهای تقدیر.

نظامی .


روزی به صدر کعبه مربعنشین شویم
گیری اگر حساب کلوخی ز خشت ما.

سنجر کاشی .


از آن زمان همه عالم حساب میگیرند
که در قلمرو انصاف خودحسابانیم .

صائب .


ترجمه مقاله