حصار کردن
لغتنامه دهخدا
حصار کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاصرت کردن . به حصار درآوردن دژ یا جائی را :
بی در و روزن بسی حصارستان
بی در و روزن کس حصار کند.
یک نیمه ٔ آن محکم است [ از ابرج ] ویک نیمه محکم نیست چنانک حصار توان کردن و بستدن . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 157).
|| به حصار درآمدن برای استحفاظ. حصار گرفتن :
ز آمدن مرگ شماری بکن
میرسدت دست حصاری بکن .
بی در و روزن بسی حصارستان
بی در و روزن کس حصار کند.
ناصرخسرو.
یک نیمه ٔ آن محکم است [ از ابرج ] ویک نیمه محکم نیست چنانک حصار توان کردن و بستدن . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 157).
|| به حصار درآمدن برای استحفاظ. حصار گرفتن :
ز آمدن مرگ شماری بکن
میرسدت دست حصاری بکن .
نظامی .