حلوائی
لغتنامه دهخدا
حلوائی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلوا. || حلواسازی . حلوافروشی . (الانساب ). کارگاه ودکه و دکان حلوایی از ترکیب های آن است :
ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوائی .
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی .
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکه ٔ حلوائی را.
|| حلواپز. حلواگر. || حلوافروش . || خوب پخته . || خوب شیرین : کدوحلوائی ؛ کدوی بسیار شیرین . || بسیار پیر و نزدیک بمرگ : پیر حلوایی ؛ سخت فرتوت .
ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوائی .
سعدی .
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی .
سعدی .
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکه ٔ حلوائی را.
سعدی .
|| حلواپز. حلواگر. || حلوافروش . || خوب پخته . || خوب شیرین : کدوحلوائی ؛ کدوی بسیار شیرین . || بسیار پیر و نزدیک بمرگ : پیر حلوایی ؛ سخت فرتوت .