ترجمه مقاله

حلیة

لغت‌نامه دهخدا

حلیة. [ ح ِ ی َ ] (ع ص ، اِ) زیور. (از منتهی الارب ). پیرایه . (ترجمان عادل ). ج ، حِلی ً، حُلی ً. (منتهی الارب ) :
صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنید
حلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشائید.

خاقانی .


واصفان حلیه ٔ جمالش بتحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک . (از گلستان ).
|| آرایش شمشیر. || پیکر. || خلقت . (منتهی الارب ). خلقت و صورت و صفت چیزی . (آنندراج ). || نشان روی . (ترجمان عادل بن علی ). || صفت مرد. (منتهی الارب ). شکل و شمایل :
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن .

مولوی .


بود ذکر حلیه ها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او.

مولوی .


ترجمه مقاله