ترجمه مقاله

حلی

لغت‌نامه دهخدا

حلی . [ ح َل ْی ْ ] (ع اِ) پیرایه . (از ترجمان عادل ). زیور. (نصاب ). پیرایه و زیور از معدنیات باشد یا از سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، حُلی یا حَلی . و حَلیة یک آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- حلی السیف ؛ پیرایه ٔ شمشیر. حلاةالسیف مانند آن است . (منتهی الارب ).
|| (مص ) پیرایه کردن زن . (منتهی الارب ). (آنندراج ). || بازیورشدن . زیور پوشیدن و صاحب زیور گردیدن . || مستفید گردیدن . || حال و حالیه و حلیه نعت است از آن . (منتهی الارب ). || خوش آمدن در چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله