ترجمه مقاله

حماد

لغت‌نامه دهخدا

حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابی حنیفه ٔ نعمان ثابت ، مکنی به ابی اسحاق . وی بر مذهب پدر میرفت و در خیر و صلاح پایه ٔ رفیع داشت . چون ابوحنیفه درگذشت و دایع بسیار از زر و سیم و جز آن نزد وی بود که خداوندان آن غائب بودند و از آنجمله اموال یتیمانی چند بودی ، حماد آن مالها نزد قاضی برد تا بدو بسپارد، قاضی گفت : این اموال نپذیرم و از دست تو بیرون نکنم چه تو درخور حفاظت آن باشی . حماد گفت : حالی آنرا بسنج و قبض کن تا ذمه ٔ ابوحنیفه بری گردد، آنگاه هر چه خواهی کن . قاضی بپذیرفت و روزی چند بگذشت تا آن مال ها بسنجیدند. چون کار سنجش پایان یافت ، حماد ناپدید گشت و خود آشکار نکرد تا قاضی آن اموال بدیگری سپرد. پسر وی اسماعیل قاضی بصره بود تا آنگاه که یحیی بن اکثم متولی قضاء بصره گردید و وی معزول گشت . و در کتاب اخبار ابوحنیفه دیدم چون یحیی بن اکثم به بصره آمد اسماعیل آهنگ سفر کرد. قاضی وی را مشایعت نمود و مردمان او را دعا میکردند و میگفتند از اموال ما و خون های ما عفو نمودی . اسماعیل گفت : و از پسران شما نیزو بدین سخن به یحیی بن اکثم کنایه میزد چه وی متهم بود که با امردان محبت میورزد. اسماعیل گوید: ما را همسایه ای بود آسیابان بر مذهب روافض که دو استر داشت یکی را عمر نام نهاده بود و دیگری را ابوبکر شبی یکی از استرها لگدی بوی زد و وی بدان لگد بمرد. چون جدم ابو حنیفه با خبر گشت ، گفت بنگرید که من گمان دارم آن استر را که عمر نام نهاده وی را کشته باشد چون تفحص کردند چنان بود که وی گفته بود. وفات حماد در ذوالقعده ٔ سال 176 هَ . ق . اتفاق افتاد. (صفةالصفوة).
ترجمه مقاله