حمیت
لغتنامه دهخدا
حمیت . [ ح َ ی َ ] (ع اِمص ) مخفف حَمیَّت :
کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم .
هرگز انگشت بتو بر ننهادستم
که من از مادر باحمیت زادستم .
با که کردستی این صحبت و این عشرت
بر تن خویش نبود است تراحمیت .
مرد سخن یافته را در سخن
حملت و هم حمیت و هم قوت است .
رجوع به حَمیَّت شود.
کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم .
خطیری .
هرگز انگشت بتو بر ننهادستم
که من از مادر باحمیت زادستم .
منوچهری .
با که کردستی این صحبت و این عشرت
بر تن خویش نبود است تراحمیت .
منوچهری .
مرد سخن یافته را در سخن
حملت و هم حمیت و هم قوت است .
ناصرخسرو.
رجوع به حَمیَّت شود.