ترجمه مقاله

حنین

لغت‌نامه دهخدا

حنین . [ ح ُ ن َ ] (اِخ ) نام موزه دوزی که از اهل دانش بود. اعرابیی موزه ٔ حنین را قیمت کرد و نخرید. حنین در غضب شد و از کوچه ٔدیگر رفته بر سر راه اعرابی یک موزه را آویخت و پیش رفته موزه ٔ دیگر را در راه وی انداخت و کمین کرده بنشست . اعرابی موزه ٔ نخستین را دید و گفت : اگر موزه ٔ دیگر به این می بود، می گرفتم . چون پیش رفت موزه ٔ دیگر را در راه افتاده یافت از شتر فرودآمد و زانوی شتر ببست و برای گرفتن موزه ٔ اول برگشت . حنین فرصت کرده شتر را درربود اعرابی به آن دو موزه ٔ حنین بخانه ٔ خودبرگشت . (غیاث ) (آنندراج ). نام موزه دوزی [ کفش دوزی ]از اهل حیره است که درباره ٔ وی مثلی زده شده است : رجع بخفی حنین و این مثل را برای کسی زنند که از سفر خود ناامید بازگردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله