ترجمه مقاله

حوالی

لغت‌نامه دهخدا

حوالی . [ ح َ ] (از ع ، اِ) پیرامون . گرداگرد. دامنه . اطراف . جوانب . نواحی . نزدیکی . (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی . بدان که لام این لفظ را کسره دادن و در آخر یای معروف خواندن بتصرف فارسیان است . زیرا که در حقیقت حوالی بفتح لام و در آخر الف مقصوره بصورت یا است و در استعمال عبارات عربی همیشه مضاف باشد بسوی یکی از ضمائر در این صورت و حالت آخرش بطور الف لفظ عَلی ̍ بیای تحتانی تبدیل می یابد، چنانکه در حدیث صحیح بخاری اللهم حوالینا و لا علینا و در این مصرع بوستان : حوالیه من کل فج عمیق ، لام حوالیه را مفتوح باید خواند و مکسور خواندن غلط است . (غیاث اللغات از مزیل و صراح و قاموس و بهار عجم وغیره ). و نزد بعضی حوالیه بفتح لام و در آخر یای تحتانی صیغه ٔ تثنیه است ، بجهت تکریر که بضمیر مضاف شده و نونش ساقط شده است و آنچه بعضی گمان برند که حوالی بکسر لام جمع حول است ، چنانکه اهالی جمع اهل است ، این قیاس خطاست . زیرا که در لغت استعمال شرط است و قیاس را چندان دخل نیست . (آنندراج ) (غیاث ) :
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.

رودکی .


در سایه ٔ آن درخت عالی
گرد آمده آب از حوالی .

نظامی .


بر کشتن خویش گشته والی
لاحول از او به هر حوالی .

نظامی .


خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم بیک شبیخون بر ملک اندرون زد.

سعدی .


ترجمه مقاله