حوران
لغتنامه دهخدا
حوران . (ص ، اِ) ج ِ حور که در فارسی مفرد استعمال شود :
شدند آن روضه ٔ حوران دلکش
بصحرایی چو مینو خرم و خوش .
حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است .
حوران بهشتی که دل خلق ستانند
هرگز نستانند دل ما که تو داری .
رجوع به حور شود.
شدند آن روضه ٔ حوران دلکش
بصحرایی چو مینو خرم و خوش .
نظامی .
حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است .
سعدی .
حوران بهشتی که دل خلق ستانند
هرگز نستانند دل ما که تو داری .
سعدی .
رجوع به حور شود.