ترجمه مقاله

حوص

لغت‌نامه دهخدا

حوص . [ ح َ ] (ع اِ) معص . (منتهی الارب ). مغص . (اقرب الموارد): گویند انی اجدفی بطنی حوصاً و بوصاً و هر دو بیک معناست . (اقرب الموارد). || (مص ) حیاصة. دوختن . (منتهی الارب ). خیاطت متباعده .(اقرب الموارد). || فراهم آوردن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به حیاصة شود. || برگشت کردن : حاص حوله ؛ برگشت گرد وی . (منتهی الارب ). || فراهم شده و دوخته شده . || لاطعنن فی حوصک ؛ هرآینه فریب دهم ترا یا کوشش کنم در هلاک تو. (منتهی الارب ). یعنی آنچه دوختی پاره کنم و آنچه اصلاح کردی فاسد گردانم و گویند، بمعنی فریب دهم ترا و کوشش کنم در هلاکت تو و در مثل گویند: طعنت فی حوص امر لست منه فی شی ٔ. (اقرب الموارد). و گاه بضم حاء آید، یعنی ممارست کردم در کاری که نیکو کردن نتوانم آنرا و تکلیف کردم در لایعنی و کذلک طعنت فی حوصَی ْ امر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ماطعنت فی حوصة؛ ای مااصبت فی قصدک . (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله