ترجمه مقاله

حومه

لغت‌نامه دهخدا

حومه .[ م َ ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین ) : در این مرغزار [ رول ] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن باغ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). حومه ٔ آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است بغایت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 122).
- حومه نشین ؛ کسی که در پیرامون شهر سکنی ̍ دارد.
ترجمه مقاله