ترجمه مقاله

خائن

لغت‌نامه دهخدا

خائن . [ ءِ ] (ع ص ) (از خون و خیانه ) (منتهی الارب ). دغلباز. خیانت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کسی که امانت خود را انجام ندهد. (فرهنگ نظام ). مقابل امین ، غُش . غاش . مِغل . غَلول . غابش . ج ،خائنین و خَوَنة و خانه و خُوّان . (منتهی الارب ) : بگفتمی تا قفاش بدریدندی و از دیوان بیرون کردندی که دبیر خائن بکار نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). گفت [ ابونصر ] هر دو را از دیوان دور کردمی که دبیر خائن بکار نیاید. (تاریخ بیهقی ص 140). تا این مرد خائن تلبیس نداند کرد. (تاریخ بیهقی ص 409).
دزدی طرار ببردت ز راه
بریه بران خائن طرار کن .

ناصرخسرو.


چه آتش و چه خیانت از روی صفات
خائن رهداز آتش دوزخ هیهات
یک شعله از آتش و زمینی خرمن
یک ذره خیانت و جهانی درکات .

خاقانی .


از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد
افکنده سر چو خائن بدکار میروم .

خاقانی .


منصف که بصدق نفس خود را
خائن شمرد امین شمارش .

خاقانی .


چون زن صوفی تو خائن بوده ای
دام مکر اندر دغا بگشوده ای .

مولوی .


آن نصیحت راستی در دوستی
در غلولی ، خائنی ، سگ پوستی
پور سلطان گر بر او خائن شود
آن سرش از تن بدان بائن شود.

مولوی .


پیش او آئید اگر خائن نه اید
نیشکر گردید از او گرچه نی اید.

مولوی .


|| خائن و ناراست شدن . استغشاش . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله