ترجمه مقاله

خاتمت

لغت‌نامه دهخدا

خاتمت . [ ت ِ م َ ] (ع اِ) عاقبت . پایان . سرانجام . منتهی . نتیجه . آخر : در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست ... و ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است . (تاریخ بیهقی ). اگر در کاری خوض کند که عاقبتی وخیم و خاتمتی مکروه دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم . (کلیله و دمنه ). و خاتمت بهلاکت و ندامت انجامد. (کلیله و دمنه ). و طاهر بمناسبت او بیرون رفت وحربی سخت میان ایشان قائم شد و خاتمت کار طاهر هزیمت شد. (ترجمه ٔ یمینی ص 199). و در حفظ آن چپ و راست می پوئید [ ارسلان جاذب ] تا خاتمت کار همه وقایه ٔ ذات و عرضه ٔ جان خویش کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 264).
و آخرین دور کاسمان راند
خطبه ٔ خاتمت هم او خواند.

نظامی (هفت پیکر ص 7).


عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیکروزی بود خاتمت .

سعدی .


حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود.

حافظ.


- حسن خاتمت ؛ عاقبت بخیری و سرانجام نیکو.
- سوء خاتمت ؛ بدی سرانجام و عاقبت بشری . و رجوع به خاتمه شود.
ترجمه مقاله